دشت ودَمَن بارسنگین پنجه های شب رابه دوش می کشیدند.نوعی زندگی ِ متفاوت در رَحِم ِ شب
جریان داشت. آسمان،عائله داربود.قنادیل ِسماوی سقف ِ تیره ی شب راچراغانی می کردند.
گهگاهی شهابی خط می انداخت وچون لهیب ِ مشعلی که درجریان باد قرارگیرد،به ظلمت ِ به هم
پیوسته ی پایین دست نورمی پاشیدو سپس به کردار ِ اخگری سرگردان شعله اش را می
باخت.نفس ِ طاعون ِ سیاه ِ شب به شماره افتادوماعازم گچان شدیم.شب وروزهنوز در هم تنیده
بودندکه راه ِ غبارآلودوهزارپیچ اما شیرین وپرازستاره ی مقصدرادرپیش گرفتیم. صدای پای
خورشید که می آمد،رنگ ازچهره ی شب می پریدواندک اندک درپس ِ پرده ی امحاء قایم می شد.
حال ِ هواخوب بودونیروی نامرئی وصف ناپذیری در آن موج می زد.لختی بعد،از صُراحی ِ
افق، مَی به جوش آمد.مادر ِ شب فرزندی آتشین زاییدکه کژدم آسا اورابلعید. قله ها ارغوان
شدندومابه سوی رگه های روشنایی گام می انداختیم.صحنه ی آسمان از بازیگرتهی شدوشب که
چون مادری تعهدپذیر فرزندانش- ستارگان-رابه بلوغ رسانده بودودرمَرغزار ِ روزرهاکرده بود،
در پرده ی مبهم ِ رازناک وناپیدایی آرام گرفت. لحظاتی بعدارغوان،زرد شدوخورشید چون
زورقی زرّین سینه ی آسمان رامی شکافت.ازقله ها ودره ها جویبار ِ نورجاری شد. زلف ِ
جنگلهادرکاسه ی سیمین روشنایی فرو رفت.میوه های وحشی چون یاقوتهای آویزان گردن
درختان را زینت می بخشیدند.ماه، مقارن ِ مهربود.ازاربابش خلعت ِ زربَفت می گرفت وبی صدا
گستره ی پاسبانی شبانه اش راترک کرد. همه جادرتسخیر نوربود وما محصور ِ زیبایی ها
ومسحور ِ دلربایی ها. آغاز نوازش ِ آفتاب بود، هفت ونیم صبح،طریق ِ 4900متری به
انتهارسید. آب ِ آنجاجادوی مبارکی بودکه به یُمن ِ قدومش، زندگی دربستر ِ کوهستان قدکشیده
بود.درختان، پنجه درپنجه ی هم افکنده بودندوپرچین ها رادر ازدحام برگهایشان مکتوم کرده
بودند. دست وصورت راکه به خنکای آب سپردیم،غبار ِ روزمرگی پَرگرفت.چای وصبحانه هم
تزاید ِ توان بود.نیم ساعت بعدراه ِ رفته رابرگشتیم.موسیقی جاری شده بود.زنجیره ی زمزمه ی
زنجره، قهقه ی پرندگان،دست افشانی برگهاو موزیک ِ نرم ِ نسیم،چون پنجه های لطیف اما
کارآمد پیچک ها،گُرده ی ناکامی ها را ازهم گسیخته بود. وقتی عقربه ها به ساعت ده پهلو
ساییدند،سفر به اتمام رسیداما افسوس که واژه ها زندانی ِ ذهن بودندوتوصیف لحظه ها بی مایه
شد.
با قلم استاد جواد صیادی
تاریخ : جمعه 03/6/23 | 10:12 صبح | نویسنده : نبی رحیم زاده | نظرات ()
الهی ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد، ای اول بی هدایت و ای آخر بی نهایت
ای ظاهر بی صورت وای باطن بی سیرت،
ای حی بی ذلت ای مُعطی بی فطرت و ای بخشنده? بی منت،
ای داننده? راز ها، ای شنونده آواز ها، ای بیننده? نماز ها، ای شناسنده? نامها،
ای رساننده? گامها، ای مُبّرا از عوایق، ای مطلع برحقایق، ای مهربان بر خلایق
عذر های ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیبهای ما مگیر که تو قوی و ما حقیر،
از بنده خطا آید و زَلَّت و از تو عطا آید و رحمت
برگرفته از مناجات نامه خواحه عبدالله انصاری
تاریخ : سه شنبه 02/9/21 | 10:7 صبح | نویسنده : نبی رحیم زاده | نظرات ()