ای کاش پستچی بودم و هر صبح،
حالِ خوب میبردم برای آدمها،
هربار در میزدم، هربار کسی در را باز
میکرد و با دیدن من و دلخوشیِ
کوچکی که به همراه داشتم،
برق اشتیاق مینشست توی چشمهاش
و اگر غمی هم داشت، فراموش میکرد.
کاش پستچی بودم و تمام بستههایی
که به قصد مقصدی حمل میکردم،
پر از خوشبختی و لبخند بود.
کاش قاصد خبرهای خوب بودم،
قاصد دلخوشیها، آرزوها، لبخندها...
کاش برای خوب کردنِ حال این مردم،
کار کوچکی از من ساختهبود،
کاش بذر خوشبختی داشتم و میپاشیدم
در دل کوچهها و خیابانها و آدمها.
کاش پستچی بودم،
کاش حال خوب پخش میکردم
میان آدمها....
تاریخ : سه شنبه 02/2/19 | 12:11 عصر | نویسنده : نبی رحیم زاده | نظرات ()